خاطره
سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۰۶ ق.ظ
به نام یگانه معمار هستی
خاطره دبستان
یه دختر همسایه به نام راضیه داشتیم که یک سال از من بزرگتر بود. من هر روز باهاش دعوا میکردم یه روز تو مسجد باهاش دعوا کردم من موهاشو میکشیدم اونم تو گوشی میزد ولی در اخر اون منو زد. در کل دختر زیون داری بود و سوار دوچرخه پسرا میشد و میرفت تو خیابون. یه روز شنیدم که رفته تو کانال آب و پاش شکسته و من دلم حسابی خنک شد. سوم راهنمایی ازدواج کرد و از محله ما رفت بعد از چند سال طلاق گرفت و اومد و دوباره شوهر کرد.ولی نمیدونم چرا منو تحویل نمیگرفت.
۹۶/۱۱/۲۴